یک روز داشتم به دنیای بدونِ خودم فکر میکردم.دنیایی بود که داشت کار خودش را میکرد و من آن تو نبودم.خیلی عجیب بود. فکر کنید ماشین شهرداری بیاید و آشغال ها را جمع کند و من نباشم. یا روزنامه جلوی در افتاده باشد و من برای برداشتنش نباشم. غیر ممکن است.و بدتر آنکه یک زمانی بعد از مرگم، قرار است کامل کشف شوم. آنهایی که وقتی زنده بودم، از من میترسیدند یا از من متنفر بودند، ناگهان من را در آغوش میفشار,بشریت ...ادامه مطلب